زندگی دوقطبی من: مقابله با افسردگی و روان پریشی
زندگی دوقطبی من: مقابله با افسردگی و روان پریشی : پس از استعفا از فرماندهی NDU، دچار افسردگی شدم که به طور فزاینده ای با کاهش انرژی، ناامیدی، اضطراب و روان پریشی (عمدتاً توهمات) مشخص می شد. وبه اختلال نوع Iدوقطبی مبتلا شدم.
مروری بر شروع علائم
افسردگی و روان پریشی من با بازنشستگی من از ارتش در می 2015 به طور پیوسته بدتر شد و در ژوئن 2015 به نیوهمپشایر رفتم.
در گذشته، در سالهای پس از تجربه جنگ عراق در سال 2003، دورههایی از افسردگی را تجربه کرده بودم، اگرچه هیچ کدام به اندازهای فلج کننده نبود که مانع از انجام وظایف محولهام شود. من با روش خوددرمانی خودم، مذهبی بودن و تفکر مثبت، ورزش شدید و مصرف الکل در حین انجام وظیفه و بدون دارودرمانی به تدریج علاقه، انگیزه و انگیزه خود را برای رسیدن به موفقیت دوباره به دست آوردم. ساختار زندگی نظامی به من کمک کرد تا زمانی که افسردگی به طور طبیعی خود به خود برطرف شود، زنده بمانم.
اما اکنون به شدت از افسردگی فلج شده بودم و از این توهم که در حق دولت ایالات متحده مرتکب کلاهبرداری شده ام وحشت داشتم. من در ترس همیشگی زندگی می کردم که مبادا دستگیر، محکوم و زندانی شوم، سپس در زندان شکنجه و قتل شوم. یا تصور میکنم که از دست آوردها و بازنشستگیام محروم شدهام، و تنزل رتبه پیدا میکنم، و حقوق بازنشستگی و پزشکیام را از دست میدهم ، همسرم را در فقر رها میکنم و بیخانمان می شوم و در خیابان میمیرم. من معتقد بودم که نزدیکترین همکارانم علیه من توطئه می کنند.
من در حالت جنون زندگی می کردم. اگرچه این روش برای سالها مؤثر بود، اما فرمول قبلی موفق من برای خوددرمانی دیگر کمکی نکرد. افسردگی و هذیان های من آنقدر قوی بودند که در نهایت حتی انرژی یا اراده ای نداشتم که خود درمانی را که قبلاً موثر بود امتحان کنم.
و اما این توهمات کاملاً توسط مغز آسیب دیده خودم ساخته شده بود، اما من اعتقاد داشتم که آنها کاملاً درست هستند. من کاملاً متقاعد شده بودم که توهمات واقعی هستند. مطمئن بودم که وضعیتم هرگز بهبود نمییابد و بهتر است بمیرم.قبل از اینکه «آنها» مرا دستگیر کنند بمیرم. ذهن روان پریشان من پر از افکار مرگ و ایده های روشن بود که چگونه می توانم به سرعت و بدون درد کشته شوم.(زندگی دوقطبی من: مقابله با افسردگی و روان پریشی)
بهبودی
بعداً در بیمارستان فهمیدم که این افکار «ایدههای خودکشی منفعل» نامیده میشوند، اما برای من چیزی جز «منفعل» بودند. به فضل خدا افکار خودکشی من منفعل ماند و هرگز فعال نشد. من هرگز نمی خواستم جان خود را بگیرم، کاری که بسیاری از افراد مبتلا به بیماری های دوقطبی و سایر بیماری های مغزی انجام می دهند. اما نمی توانستم جایگزین مناسب دیگری برای مردن ببینم، که فکر می کردم بهترین گزینه برای همسر و خانواده من است. و هر چه زودتر بمیرم، بهتر است، قبل از اینکه «آنها» مرا دستگیر کنند. مرگ بلیت خروج من از «جهنم دوقطبی» بود.
یکی از پسرانم اصرار دارد که تفاوت عمده بین مورد اختلال دوقطبی خودم و میلیونها مورد دیگر این است که من به اندازه کافی خوش شانس بودم که از جهنم دوقطبی بیرون آمدم و در مسیر بهبودی حرکت کردم. در واقع، من زنده و رو به بهبود بودم، با ازدواج و خانوادهام سالم، مستمری، مراقبتهای پزشکی، بدون اعتیاد و بدون سابقه کیفری.
در حالی که می دانم برای به دست آوردن این مزایا سخت کار کردم، میلیون ها آمریکایی به اندازه من خوش شانس نیستند. مهمتر این واقعیت است که حتی با وجود این مزایا، بهبودی من سالها ادامه داشته است و دو سال از آن سالها تا حد زیادی ناتوان بودم و عملاً تحت حمایت زندگی بودم. بهبودی یک فرایند بی پایان و مادام العمرو یک «جنگ همیشگی» است.
نوشته ای از کلینیک آنلاین
Therapy Center
02188015978
09334946711