افکار خودکشی در اختلال دوقطبی
افکار خودکشی در اختلال دوقطبی: “آیا فکر خودکشی داری؟”
وقتی در اتاق معاینه اورژانس نشسته بودم، کلمات در هوا آویزان بودند.
من تقریباً یک سال قبل در همان اتاق بودم. آن زمان در جنون یک دوره شیدایی شدید گرفتار شدم. من بین پاسخ دادن به پرسشهای دریافتی با پاسخهایی که یا متحرک و عمیقاً دروننگر بودند یا تحریکآمیز و ستیزهجویانه بودند، متزلزل شدم.
این بار من در عذاب طرف دیگر اختلال دوقطبی بودم: یک افسردگی غیرقابل درمان. من به سرعت به داروهای ضد روان پریشی برای کنترل آن دوره شیدایی پاسخ داده بودم. متأسفانه، افسردگی متعاقب آن سرسختانه به رژیم های دارویی مختلفی که برای من تجویز شده بود، مقاوم بود. نه تنها دیگر نمیتوانستم کار کنم، بلکه به سختی میتوانستم از رختخواب بلند شوم تا روی کاناپه دراز بکشم.
و به خودکشی فکر کردم. زیاد. افکاری که نمی خواستم به زندگی ادامه دهم. اینکه فقط می خواستم از ناامیدی و اضطراب شدیدی که همراه افسردگی ام بود فرار کنم. مغز من کاملاً تحت تأثیر هر تکانه عصبی، خواه توسط دنیای بیرون ایجاد شده باشد یا خاطراتی که از درون جرقه زده است، کاملاً تحت تأثیر قرار می گیرد. این ایده که بتوانیم آن را خاموش کنیم جذابیت هایی داشت.
اما میدانستم که روانپزشکان و مشاوران من در طول سالها همگی بین فکر کردن به خودکشی بهطور کلی و داشتن تمایل خاص برای خودکشی تفاوت قائل شدهاند.
گفتم: «بله، اما برنامهای ندارم.
آمادهسازی یا برنامهای برای اینکه چگونه این کار را انجام میدهید ندارید؟
“نه، هیچ چیز مانند آن.”
بیشتر شبیه، “آیا اگر من اینجا نبودم راحت تر نبود؟”
“بله” سر تکان دادم. من راست گفته بودم اما نمی توانستم احساس کنم چیزی را پنهان می کنم. نه، برنامه ای نداشتم، اما افکار خودکشی مداوم و مکرر بود. قرار نبود جلوی اتوبوس بپرم، اما اگر ناگهان در مسیر اتوبوسی قرار گرفتم، مطمئن نبودم که از مسیر خارج شوم. این نمی تواند خوب باشد.
اما من این اطلاعات را داوطلبانه ارائه نکردم و از من پرسیده نشد. من اطمینان داشتم که دلیلی وجود دارد که محرک نگرانی اضطراری در “داشتن برنامه” تنظیم شده است و بر این اساس پاسخ دادم.
خودکشی و اختلال دوقطبی
هرگاه مصیبت به من میرسد، فکر میکنم کلیدهای زندانم را در دستانم دارم و هیچ چارهای به این زودی به قلبم نمیرسد، مثل شمشیر خودم.
– جان دان، بیاتاناتوس (1608)
بیش از هر بیماری روانپزشکی دیگری، اختلال دوقطبی با بالاترین میزان خودکشی همراه است که تا 20 برابر بیشتر از جمعیت عمومی است. تقریباً نیمی از مبتلایان به اختلال دوقطبی حداقل یک بار اقدام به خودکشی می کنند که تقریباً 15 تا 20 درصد از تلاش ها برای خودکشی کشنده است.
دکتر کی ردفیلد جیمیسون، روانشناس بالینی مشهور، در کتاب خود با عنوان Night Falls Fast: Understanding Suicide، تجربیات خود را در مورد افکار و رفتارهای خودکشی، هم به عنوان پزشک و هم به عنوان فردی مبتلا به اختلال دوقطبی که اقدام به خودکشی کرده و دوستان خود را به دلیل خودکشی از دست داده است، شرح می دهد.
جیمیسون می گوید که وقتی 28 ساله بود، پس از یک افسردگی طولانی مدت پس از یک دوره مانیک روان پریشی، مقدار زیادی لیتیوم مصرف کرد. در آن زمان او عضو هیأت علمی جوانی در بخش روانپزشکی دانشگاهی بود، بنابراین پس از بهبودی، تمام تحقیقاتی را که میتوانست در مورد عوامل روانشناختی و بیولوژیکی تعیینکننده خودکشی بیابد، انجام داد.
کتاب او یک تاریخ طبیعی شگفتانگیز و تکاندهنده از خودکشی ارائه میدهد، از جمله بحثی در مورد اولین «یادداشت خودکشی» شناختهشده که توسط یک مصری افسرده و احتمالاً روان پریش در 4000 سال پیش نوشته شده است، و همچنین درباره رساله برجسته سال 1608 درباره خودکشی Biathanatos توسط رئیس دانشگاه سنت پل. کلیسای جامع، جان دان. برخلاف آموزههای کلیسا، دان اعلام کرد که خودکشی قطعاً قابل درک و در مواردی توجیهپذیر است.
در نهایت، نظرسنجی جیمیسون او را به این نتیجه میرساند:
روانشناسان در حال رمزگشایی انگیزه های خودکشی و کنار هم قرار دادن شرایطی هستند که به طور خطرناکی آسیب پذیری های مغز را شعله ور می کند. اما در نتیجه نوشتن این کتاب بی حوصله تر شده ام. من نمی توانم ذهن خود را از شر ویرانی، سردرگمی و گناهی که در بستگان و دوستان کسانی که خود را می کشند، رها کنم. برای هر لحظه پرشور و نشاط در علم، یا در موفقیت دولت ها، واقعیتی مشابه و وحشتناک از خود مرگ ها وجود دارد. مرگ های جوان، مرگ های خشونت آمیز، مرگ های غیرضروری.
این چیزی بیش از 20 سال پیش بود. از آن زمان، محققان گامهای بزرگی در جهت درک مکانیسمهای عصبی زیستشناختی زیربنای افکار و رفتارهای خودکشی برداشتهاند.
نوشته ای از کلینیک آنلاین روانشناسی
Therapy Center
02188015978
09334946711