سلامت روان

آسیب شناسی: داستان واقعی شش تشخیص اشتباه

آسیب شناسی: داستان واقعی شش تشخیص اشتباه: خاطرات سارا فی از تشخیص‌های نادرستش به ملت پروزاک اثر الیزابت وورتزل، خاطرات پروزاک لورن اسلیتر و دیو ظهر اندرو سولومون می‌پیوندد تا بر تجربه‌ی خام افسردگی و رنج مرتبط با آن تمرکز کند.

فی در مورد مصیبت 25 ساله خود می نویسد: «آسیب شناسی همه آن چیزی است که کاش می دانستم. قبل از اینکه تشخیص خود را به اختلال دوقطبی تغییر دهند.

از آنجا، نبرد به سمت تشخیص درست دوقطبی I یا II و همچنین درمان های دارویی که بهترین و بدترین پاسخ را به او می دهد تغییر می کند.

هر تشخیص جدید حداقل در فی باعث بازنگری اساسی در تشخیص قبلی می شود. در نوجوانی و اوایل دهه بیست، او آنها را دقیق و «واقعی» می‌بیند. حتی به‌عنوان خود تعریف‌کننده: «من به آن شش تشخیص اعتقاد داشتم و پذیرفتم – آنها را پذیرفتم، به آنها فکر کردم، خودم را به عنوان آنها شناسایی کردم، و مشکلاتم را پزشکی کردم. و ناراحتی‌ها، آسیب‌شناسی احساسات، افکار و رفتارهای من.

اما با تشدید پیامدهای هر تشخیص نادرست، از جمله بستری شدن غیرارادی در بیمارستان، کتاب ما را وادار می‌کند که بپرسیم: پزشکان او چه چیزی را از دست می‌دهند؟ هر تشخیص قبلی چه چیزی را نادیده می گرفت؟ و از همه اساسی‌تر، آیا درمان‌ها به مشکلات فزاینده او کمک می‌کنند؟ اینها از احساسات «ترک خوردن» و «شکستن» به افکار مسابقه ای، «جنگجو، بی امان» تبدیل می شوند. مشکلات عدم تحقق؛ حالت تهوع شدید به دنبال “بازگشت وحشیانه ریتالین”؛ و حملات کامل پریشانی و بیقراری تحریک‌آمیز مرتبط با داروهای ضد روان پریشی که بعداً برای او تجویز شد. بدون اینکه حتی یک دوره روان پریشی را تجربه کند.

در هر مورد، تشخیص جدید به‌طور نامطمئنی در بالای تشخیص‌های قبلی قرار می‌گیرد. و کل فصل‌های زندگی او را بازنویسی می‌کند، اما همچنین سؤالات فوری را در مورد قابلیت اطمینان بین ارزیابی های روانپزشکانش ایجاد می‌کند. او می نویسد: «آنچه که من فکر می کردم OCD (بیش از حد هوشیاری، افکار وسواسی، انزوای اجتماعی) بود، ADHD (بیش فعالی، تمرکز بیش از حد، انزوای اجتماعی) بود. به همین وضوح، روانپزشکان او قبل از اینکه دوباره تشخیص او را تغییر دهند، همینطور بود.

فی گرفتار هر مد جدید تشخیصی، که با “عصر بی اشتهایی” در دهه 1980 شروع شد، یکی از بسیاری از بیمارانی است که تشخیص ADHD او یک دهه بعد به طور انبوه به اختلال دوقطبی تغییر یافت، در حرکتی که همزمان با توده بازاریابی نسل دوم آنتی‌سایکوتیک‌ها: «تا آن زمان، من تحت سه [درمان دارویی] بودم: SSRI (که هنوز آن را قطع نکرده بودم)، یک بنزودیازپین (برای ضایعات مغزی و حملات پانیک ناشی از ترک)، و داروی ضد تشنج. که لیتیوم، تثبیت کننده خلق و خوی معجزه آسا، چهار می شود.

پلی داروسازی در مورد فی منجر به مجموعه‌ای از مشکلات ترک و اثرات متقابل می‌شود، اگرچه به او گفته می‌شود که یک تغییر در رژیم دارویی به گونه‌ای که همه چیز را آشکار می‌کند: «این یک تنظیم ساده است. مثل عینک زدن خواهد بود.

با این حال، برداشتن «عینک» کار آسانی نیست. از اثرات نامطلوب طولانی مدت داروها، بارها به او توصیه می شود: “…نه، هیچ خطر جدی وجود ندارد.” در یک ایمیل بعدی که با اجازه نقل شده است، فی تایید می کند: «هیچ کس هرگز پیشنهاد نکرد که وضعیت من را مجدداً ارزیابی کنیم زیرا شرایط زندگی من تغییر کرد و دارو تأثیر گذاشت.

اگرچه روان‌پزشکانی که فی می‌بیند دقت و نیت خوبی دارند، و همیشه به دنبال کاهش رنج او هستند، اما مقیاس اشتباهات مکرر آنها منجر به هیچ حسابرسی حرفه‌ای نمی‌شود، حتی کمتر به درون‌نگری متواضعانه در مورد آسیب‌های ناشی از آن. آن‌ها هم در تشخیص‌هایی که در عرض چند دقیقه ارائه می‌کنند و هم در درمان‌های مبتنی بر دارو که با بی‌توجهی مشابهی معرفی می‌کنند و به تدریج کنار می‌گذارند، نسبت به یک عیب بیش از حد اعتماد به نفس دارند. از قسمت های مختلف کتاب:

– سری تکان داد. “ویژگی های اختلال کمبود توجه/OCD با برخی از عناصر اضطرابی افسردگی.”

– وقتی زمان ما تمام شد، آهی کشید. سپس او به من گفت که من اختلال افسردگی اساسی دارم.

– دکتر H: من شما را در دسته دو قطبی II قرار می دهم.

– دکتر M: “دوقطبی I با ویژگی های مختلط.”

– دکتر R برای سومین بار تشخیص مرا تغییر داده بود.

فی به طور کاملا منطقی نتیجه گیری می کند: «تشخیص DSM آسان است و نمی توان به آنها اعتماد کرد. همانطور که در سراسر، در خاطرات منتشر شده با فهرست و 32 صفحه ارجاع، او این ادعا را با انبوهی از شواهد، این بار از تکرار بررسی ملی همبودی در سال 2005 و اخیراً CDC، تأیید می کند: «بیش از 46 درصد آمریکایی ها بزرگسالان و 20 درصد از کودکان و نوجوانان در طول زندگی خود تشخیص DSM را دریافت خواهند کرد.

بارها و بارها، این خاطرات به پرسش نگران‌کننده اعتبار تشخیصی، از جمله شیوه‌ای که در آن «داروهای روان‌پزشکی برای متقاعد کردن بیماران مبنی بر اینکه واقعاً دارای یک اختلال روانی هستند، استفاده می‌شود» بازمی‌گردد. فی اظهار می کند که قضیه دارو به عنوان اثبات تشخیص، معادل تشخیصی این است که اگر کفش مناسب است، آن را بپوشید.

البته تشخیص دقیق می تواند شرایط پزشکی را شناسایی کرده و درمان مناسب را تسریع کند. اما همچنین می‌تواند رفتارهایی را که هنوز معمولاً بدون دارو درمان می‌شوند آسیب‌شناسی کند و در مورد Fay – به دلیل منطق و قدرت دایره‌ای DSM – به پیش‌گویی‌های خودشکوفایی تبدیل شود: «من تقریباً برای همه علائمی که نویسندگان فهرست کرده‌اند شواهد پیدا کردم… شواهد بیشتری داشتم. ، مطمئن تر شدم. هرچه مطمئن تر می شدم، تمایل بیشتری به انجام درمان داشتم.

فی کدها و محتوایی را که کتابچه راهنمای تاثیرگذار را پر می کند، تعمیم می دهد، که هنوز مشخص می کند آیا شرکت های بیمه درمان را پوشش خواهند داد یا خیر و نقش بزرگی در دادگاه ها، زندان ها و مدارس ایفا می کند. «همه تشخیص‌های DSM تشخیص‌های اشتباه و ناکافی هستند. آنها با کاهش معیارها، افزودن مشخص کننده ها، تغییر علائم، تعاریف گسترده و کاهش آستانه ایجاد شدند.

در خاطراتی که تا حدی به نقش زبان و علائم نگارشی در توصیف سلامت و بیماری اختصاص دارد، توجه دقیق فی به چندین نسخه DSM و بسیاری از بازنگری‌های متنی به او کمک می‌کند. همانطور که او فقط به یکی از شرایطی اشاره می کند که زمینه ارزشمندی را برای آن فراهم می کند، “من در مورد اختلال دوقطبی بیشتر از آن چیزی که هر فرد عادی باید بداند یاد گرفتم.” دانشمندان برجسته در این زمینه ممکن است شگفت زده شوند – و شاید برخی ناامید شوند – از دیدن آثار آنها که مورد استناد قرار گرفته و به چالش کشیده شده است.

آسیب شناسی به طور مشابه در مورد اشکال مرتبط پیام های فرهنگی، از جمله اینکه چگونه داستان مدل های دیگری از سلامت روان و بیماری ارائه می دهد، زیرک است. فی درباره رمان محبوب سال 2013 استیون لونکرون درباره بی اشتهایی، می نویسد: . «بهترین دختر کوچک جهان راهی برای [بی اشتهایی] به من پیشنهاد کرد، اما هیچ راهی برای فرار نداشت.» برای مدتی، Darkness Visible: A Memoir of Madness اثر ویلیام استایرون قدرت تعیین‌کننده‌ای مشابهی بر او دارد، اگرچه او در نهایت آن را رد می‌کند:

استایرون اولین درک من از افسردگی را به من داد. او از آن به عنوان یک “اختلال خلقی” یاد کرد، که به نظر جدی می رسید. و آن را به عنوان یک نقص بیوشیمیایی که ناشی از “استرس سیستمیک” در میان “انتقال دهنده های عصبی مغز” است که باعث کاهش سروتونین می شود. تعریف کرد. خیلی علمی به نظر می رسید خیلی قابل اعتماد خیلی معتبره در سال 1990، زمانی که Darkness Visible منتشر شد، احتمالاً استایرون DSM-III-R را مطالعه می کرد.

این یک نکته قابل توجه است: مدل‌های بیماری که ما به ارث می‌بریم. نه فقط DSM، بلکه نسخه‌هایی را که تولید کرده است و دهه‌ها و «دوران» مختلفی را که به آنها تبدیل شده‌اند، شامل می‌شود. برای مثال، فی در مورد خودش و روان‌شناسی که در آن زمان با او ملاقات می‌کند. به‌سختی اظهار می‌کند: «من و لورا در دوره DSM-III بودیم.»

فی از طریق ایمیل به من اطمینان می دهد: “بیماری روانی بسیار واقعی است.” «تشخیص DSM نیست. یک ارزیابی درست این است که من بیست و پنج سال از بیماری روانی رنج می بردم.»

نافذ، روشن‌تر، و عمیقاً تحقیق شده، پاتولوژیک توصیه می‌کند که از پزشکی‌سازی و تشخیص بیش از حد تشویق‌شده توسط DSM خودداری شود. از پزشکانی که بیش از حد مشتاق هستند با کدهای تشخیصی قدرتمند می‌خواهد قبل از اختصاص آن‌ها، مکث کنند. این به ایرادات بسیاری از یک راهنمای تشخیصی اشاره می کند که ما بیش از حد به آن اعتماد داریم . و هشدارهای راهنمای پزشک هوشمند در مورد DSM-5 از سال 2015 را تأیید می کند: «در غیاب اقدامات مستقل… نمی توانیم مطمئن باشیم که هیچ دسته بندی در دفترچه راهنما معتبر است.”

نوشته ای از کلینیک آنلاین

Therapy Center

02188015978

09334946711