آزمون رورشاخ در تشخیص بالینی (قسمت اول)
مقدمه
در سال ۱۹۲۰ رورشاخ، روانپزشک سوییسی پس از مطالعه و آزمایش روی ۳۰۰ بیمار روانی و ۱۰۰ فرد سالم به عنوان شاهدهای کنترل آزمایشی به نام «ده لکه» را ابداع کرد که با توجه به تفسیر این لکهها از سوی فرد درمانگر میتواند به برخی جنبههای شخصیتی و درونی بیمار پی ببرد.
الهامبخش رورشاخ برای ابداع این تست روانشناسی، یک پزشک آلمانی به نام «جوستینوس کرنر» بود که در سال ۱۸۵۷ کتاب محبوبی از اشعارش را چاپ کرده بود. هر شعر او در این کتاب، از یک لکه تصادفی جوهر، الهام گرفته بود! البته آلفرد بینه -روانشناس مشهور فرانسوی- هم از لکههای جوهر به عنوان آزمایشی برای ارزیابی میزان خلاقیت استفاده کرده بود.
در این تست ۱۰ کارت که روی آنها لکههای متقارن نامنظمی چاپ شده به فرد مورد معاینه نشان داده میشود. ۵ تا از لکهها سیاه و سفید هستند، ۲ تا سیاه و قرمز و ۳ تا هم رنگی. از فرد مورد معاینه خواسته میشود که بگوید تلقی و تفسیرش از هر کارت چیست و لکه جوهر را میتواند به چه چیزی تشبیه کند
این نظریه که حتی تا به امروز مورد بحث و تحقیق زیادی از سوی انجمنهای روانپزشکی و روانشناسی واقع شده است، تنها چند سال پس از مرگ زودهنگام روانپزشک سوییسی مورد توجه قرار گرفت.
برخی روانشناسان از این آزمون برای بررسی ویژگی های شخصیتی یک فرد یا عملکرد عاطفی وی استفاده میکنند. از این ازمون همچنین برای تشخیص اختلال های ذهنی پنهان استفاده میشود به خصوصو در مواردی که بیمار تمایلی به توصیف تفکرات خود به صورت واضح ندارد.
در سال ۱۹۶۰ رورشاخ تبدیل به یکی از پرطرفدارترین آزمون ها شد و در بین رواشناسان مورد توجه قرار گرفت. یک بررسی در آمریکا نشان میداد که رورشاخ دربین آزمون های روان شناختی رتبه هشتم را به دست آورده بود. همچنین این آزمون در یک چهارم موارد توسط روانپزشکان پزشکی قانونی برای مجرمان تجویز میشد
آزمون رورشاخ يك آزمون فرافكنی متشكل از ده لكهی جوهر به اشكال متقارن است كه در آنها از آزمودنی خواسته می شود به آزمايش كننده توضيح دهد كه لكه ها او را به ياد چه چيزهای می اندازند. هدف كلی آزمون ، سنجش ساختار شخصيتی مراجع با تاكيد بر شيوه های ناهشيار وی در پاسخ دادن به آن است. بر خلاف حمله های كه از درون وبيرون حوزهی روانشناسی به آزمون رورشاخ وارد شده است. اين آزمون هنوز هم يكی از پر مصرف ترين (دوران ، بلانشار، و ميندل1998؛ لوبين و همكاران1985) و پرطرفدارترين ابزارهای سنجش به شمار می رود.
فرضيهی اصلی رورشاخ آن است كه محرك محيطی به وسيلهی نيازها، انگيزها، تعارضها، و«آمايه های» مفهومی شخص سازمان داده می شوند. اين نياز به سازمان دادن هنگامی كه آزمودنيها با محركهای مبهم مانند لكه های جوهر روبرو می شوند،اغراق آميزتر، گسترده تر و بارزتر است. بنابرين، آنها بايد تصورها، افكار، و روابط درونی خود را بيرون بكشند تا بتوانند پاسخی را به وجود آورند. اين فرايند مستلزم آن است كه افراد اين ادراكها را سازمان دهند و همچنين آنها را با تجربه ها وبرداشتهای گذشتهی خود مرتبط سازند. نخستين نظری كه تفسير رورشاخ بر آن مبتنی است آن استكه نحوهی سازمان دادن افراد به پاسخهايشان به رورشاخ معرف چگونگی برخورد آنها با ساير موقعيتهای مهم است كه مستلزم سازمان دادن و قضاوت كردن است. پس از اينكه پاسخها ارائه و ثبت شدند، بر حسب سه مقولهی كلی نمره گذاری میشوند: «محل ادراك»، سطحی از لكه كه آزمودنی به آن توجه كرده.