فردی

عشق و امنیت : آنانکه گذشته خود را به ياد نياورند مجبور به تکرار آن هستند

عشق و امنیت : همه انسانها از گذشته خود پرونده های گشوده اي را حمل می کنند که به شکلی ناخودآگاه بر ذهن آنها سنگینی کرده و به سوی رفتارهایی سوقشان می دهد که بارها و بارها تکرار می شوند. گویی نیرویی پنهان بی آنکه خود تسلطی روی آن داشته باشندانها را به سوی بعضی رفتارهای خاص مي كشاند. هدف این رفتارها به پایان رساندن داستانی است که شروع آن به سالها پیش برمی کردد.براوردن نیازهای براورده نشده ای است که هنوز درتمنای ارضای آنها هستیم. عشق و امنیت ، محبت، و حمایت نیازهایی اساسی هستند که همه ادمیان باید به شکلی نسبی از آنها در زمان کودکی بهره مند شوند
هرگاه محيط كودكي خالي از عشق، تهي از گرما و محبت و ناامن و ترساننده و اضطراب زا باشد احساس ناتمامي در دوران بزرگسالي با ما است. تجارب گذشته كودك در جهت رسيدن به عشق و امنيت ناكام مانده است. فراتر از ان گاه انان كه وظيفه ارضاي اين نيازها را به عهده داشتند خود عامل هراس و بدرفتاري بوده اند. در جستجوي اغوشي كه بتواند “اين بار” نياز او را براورده كند او به ازمودن هاي مكرر دست مي زند به اين اميد كه در نهايت اين قصه به سر امده و كلاغك به خانه برسد. انتخابهاي او از يك نياز دروني سرچشمه مي گيرد نه معيارهايي كه در دنباي خارج مي بيند. سناريوي ناتمام زمان كودكي دوباره بازي مي شود.

عشق و امنیت : در محيط ناامن و ترساننده با مثلثي روبرو هستيم كه يك سوي ان كودك قرباني قرار دارد و در سوي ديگر فرد مرتكب بدرفتار. ضلع سوم خود را به شكل تصوري از يك ناجي نشان مي دهد كه كودك در انتظار ان است كه وارد شده و او را از اين وضعيت رها سازد. گاه اين ناجي در واقعيت نيز به شكلي حضور دارد اما قدرتش به اندلزه اي نيست كه اين وضعيت را پايان بخشد.

فرد قربانی که نتوانسته تجربه آسیب را هضم و جذب کند محکوم است تا این جنبه های سرکوب شده را درقالب یک تجربه کنونی تکرار کند به جای اینکه انرا به عنوان چیزی که به گذشته متعلق است درنظرگیرد.

بسیاری از بیماران اسیب دیده، خود را به شکلی مکرر و به صورتی وسواس گونه درمعرض یاداورهای آسیب اولیه قرارمی دهند. این رفتارهای تکراری در حقيقت تلاشی برای تفوق و تسلط بر اسيب اوليه است اما این رفتارها به ندرت به چنین نتیجه ای منجر می شود و بیمار را دریک چرخه تکراری از رفتارهای آسیب زننده مخرب درگیر می
کند.

در اين چرخه تکراري بیمار گاه نقش قربانی و گاه جلاد را بازي مي كند و گاهي نيز در قالب ناجي فرو مي رود.

سناريوهايي كه مي توانند بر اين اساس خلق شوند مي توانند از اين قبيل باشند:
فردي كه به شكل مكرر درگير روابطي مي شود كه در انها تحقير شده و ازار مي بيند اين إزارها گاهي شكل فيزيكي نيز به خود مي گيرد اما او پس از رهايي از يك رابطه به رابطه مشابه در مي غلطد ( نقش قرباني)فردي كه به خاطر دل سوزي و نجات فردي ديگر و بيرون كشيدن او از غرقابي كه در ان گرفتار شده با او وارد رابطه شده و “عاشقش” مي شود (نقش ناجي)فردي كه در روابط خود فرد مقابلش را بازي داده و به اصطلاح تا لب چشمه برده تشنه بازمي گرداند(نقش ازارگر)

آنانکه گذشته خود را به ياد نياورند مجبور به تکرار آن هستند
جورج سانتیانا

بنیاد روانشناسی و فلسفه

تازه ترین اخبار و مطالب در حوزه روانشناسی

گردآوری کننده: محسن میرزاآقا