ادیپ ما و ادیپ آنها – روایتی از خودکامگی و پدرکشی در فرهنگ مرگ
مقدمه
“فرهنگی که من بدان تعلق دارم، در منجلاب حیوانی و گوسفندوار خود دست و پا میزند و غرق در پایکوبی در آن نوع زندگی گوسفندوار است.اکنون اگر در سرزمین من نویسنده شهامت آن را نیز داشته باشد که برخی جوانب زندگی گوسفندوار را به نقد کشیده و یا مورد تردید قرار دهد در شمار مطرودان جامعه قرارمی گیرد.” ( حصار و..ص۲۳)
“من آفریده فرهنگی هستم که مردمانش با شرم، در پرده، از عشق و دوست داشتن سخن میگویند،همان حال دیدن کشتار و آشوب و جنگ و دعوا برایشان بسیار عادی است…”
“آنجا بین محل زندگی و گورستان فاصلهای نیست!” ( ص۲۲)
“شما شرح زندگی انسانهایی را که در چنگال مرگ گرفتار شدهاند از زبان من میشنوید”.(سخنرانی حسن ص۲۱)
آنچه شیرزاد حسن در سخنرانی کنگره نویسندگان خود در نروژ بیان میکند و بجای مقدمه در ترجمه فارسی قصه ” حصار و سگهای پدرم ” مشاهده میکنیم، همان پدیدههای تکان دهندهای است که در قصه خود به تصویر درآورده است. تصاویری رنج بار که خواننده را احاطه و حتی تسخیر میکند. تصاویری که به نحو خفقان آوری تا نزدیک به نیمی از قصه، خود را، گاه بیش از حد، تکرار و تحمیل میکنند و خواننده نمیتواند از دست آنها خلاصی یابد. پدیدهای مانند تصویرهای وسواسی که به اجبار خود را تکرار میکنند. چون قرار نیست برای آنها پایانی باشد، زیرا برای راوی – همچو شهرزاد – پایان تکرار- و نه پایان قصه گویی- یا پایان سخن گفتن – بلکه پایان تکرار هر حرکتی، به مثابه پایان زمان یا پایان زندگی برای “سوژه سخنگو” است. و در این قصه که ظاهراً راویاش ” از ترس لال شده است” ، و دیگر لابد نمیتواند سخنی بگوید. در حصاری چسبیده به گورستان گیر افتاده، ولی هنوز نمرده است. “سوژه صامت” ی که فقط میبیند و شاید میشنود. پس آنچه روایت شده شاید گفتگویی درونی است. البته در این تحلیل قصد من نقد ساختاری و یا بررسی ارزشها و کاستیهای ادبی این قصه نیست. تحلیل روانکاوانه، گرچه هم به محتوا میپردازد وهم به ساختار یا گاه به فرم، ولی از تمامی این عناصر برای تحلیل نمادین، و در نهایت معنائی متن، بهره میگیرد. بنا بر این در نقد روانکاوانه، سبک هنری و تکنیک مرکزیت ندارد.
بهر حال، در این قصه، راوی پس از پدر کشی، درمی یابد که زنده و مرده پدرش ارزش و کارکردی برابر دارد. مرده پدر مانند زنده و مرده فیل است، یا حتی،ارزشی افزوده پیدا کرده است! چون ارزش اسطوره در جامعه اسطوره اندیش بسیار بیشتر از واقعیت است و ارزش دروغ بیش از حقیقت! از این روست که شیرزاد حسن با آگاهی از جنبههای گوسفند وار زندگی تودههای اسطوره اندیش و خرافه باور، با شجاعت در کنار نقد خودکامگی پدر یا قدرت استبدادی، به نقد فرهنگ تودهوار نیز دست میزند، با این که میداند ممکن است از دو طرف طرد شود.
ارزش این قصه و آن سخنرانی میتواند، بیشتر نقد فرهنگی نویسنده بر جامعه خود و جوامع شرقی باشد که هنوز هم به زندگی تودهوار خود دلبسته و برای آن ارزشهای متعالی قائل اند! که خود اسطورهی اسطورههاست. بهر حال، حسن هم رابطه ارباب و برده و هم قدرت خودکامانه اربابان را به پرسش میگیرد و هم به فرهنگ تودهواری میتازد که با تجربه دردناک همه خشونتها، ویرانیها و کشتهها، باز هم نمیخواهد از یوغ اربابان و رابطه ارباب – بردگی، خود را رها سازد! خشونت و قربانی دادن بخشی از مناسک تقدس یافته جامعه شده است، بسیار فراتر از خو گرفتن به خشونت. همان گونه که نیاز به پدری قدر قدرت و خودکامه و مقدس که زیر سایهاش هم تازیانه و زنجیر را تجربه کنند و هم ادامه نان بخور و نمیر را!