فردی

مکاتب روانکاوی

مکاتب روانکاوی

تئوری self psychology از تئوری های مدرن روانکاوی است که توسط “هاینز کوهات” در دهه های 1960، 70 و 80 در شیکاگو مطرح شد و در حال حاضر به عنوان شکل معاصری از درمان روانکاوانه در حال گسترش و توسعه است.
برخلاف فروید که روی تعارضات بین ساختارهای روانی در شکل گیری اختلالات روانی تاکید داشت تاکید کوهات بر نقصها (deficit)ی روانی بود. او معتقد بود که بسیاری از افراد قربانی غفلتهای والدینشان طی فرآیند رشد هستند و مراقبتی را که می بایست دریافت نکرده اند. به همین دلیل مشکلاتشان عمدتا حاصل نقص است نه تعارض.
منظور از نقص شکل نگرفتن یک ابزار روانی در فرد به دلیل کمبودهایی در رابطه با والدین است.
کوهات تئوری اش را همسو با تئوریobject relation پیش برد و معتقد بود که روابط افراد تعیین کننده وضعیت های روانی آنهاست نه سائق روانی که فروید مطرح می کرد. با این وجود تئوری کلاسیک روانکاوی را هم کنار نگذاشت.
تاکید کوهات روی افراد خودشیفته بود و برخلاف فروید که معتقد بود افراد خودشیفته غیرقابل درمان هستند، آنها را درمان می کرد.
فروید معتقد بود که خودشیفتگی در واقع انقطاع لیبیدو از دنیای بیرون است و سرمایه گذاری لیبیدینال روی “ایگو” فرد انجام میشود. به همین دلیل فرد خودشیفته نمی تواند عشق بورزد و با دیگران رابطه برقرار کند و مجذوب خویشتن است. بنابراین امکان شکل گیری “انتقال” برای فرد خودشیفته در درمان روانکاوی وجود ندارد و به همین دلیل این بیماران غیرقابل درمان هستند. ولی کوهات معتقد بود که افراد خودشیفته به خاطر نقصهایی که از کودکی دارند نوع رابطه شان خودشیفته است و این به این معنا نیست که آنها با دیگران رابطه ندارند و الزاما رابطه شان با دیگران قطع نیست. افراد خودشیفته برای برطرف کردن نیازهایشان به دیگران وابسته هستند و به همین دلیل وقتی نیازشان از طرف افراد تامین نمی شود فوران های خشم تجربه می کنند. پس یک ارتباطی وجود دارد ولی کامل نیست.