فردی

نارسیسیزم ، نگاه و عمل ارزش محور Idealization and Devaluation

نگاه و عمل ارزش محور ( نارسیسیزم )

مفهوم نارسیسیزم یا خودشیفتگی به دلمشغولی در خصوص ارزش خود و سلسه مراتب اجتماعی این ارزش مربوط است. این ارزش از طریق درک نظر دیگران در خصوص خودْ تصدیق و یا تکذیب می‌شود. همه ما در خصوص مراتب اجتماعی ارزش خود آسیب پذیریم. شخصیت نارسیسیستیک یا خودشیفته مرضی به درجه نامناسب و افراطی دغدغه نسبت به ارزش خود مربوط است، نه پاسخ معمول و طبیعی آد‌م‌ها به تأیید شدن یا حساسیت به انتقاد دیگران. خودشیفتگی در روانشناسیِ امروز یک خصلت انسانی است که به درجاتی در همه انسان‌ها وجود دارد و می‌تواند شکل مرضی به خود بگیرد تا جایی‌که به اختلال شخصیت با شکنندگی روانی بدل ‌شود.
نارسیس همان گل نرگس است. بر اساس اسطوره‌های یونان باستان نارسیسوس جوانی بود که انعکاس چهره‌ی خود را در چشمه دید و عاشق آن شد. وی که در تکاپوی در آغوش گرفتن انعکاس چهره‌ی خود بود، در برکه غرق شد و با مرگ او گل نرگس در کنار برکه رویید. پیام اسطوره واضح است: شیفته‌ی خود شدن به هلاکت می‌انجامد.
مفهوم خودشیفتگی به شکل نظام‌دار در روانشناسی، نخست توسط فروید صورت‌بندی شد. فروید مفهوم “خودشیفتگی نخستین” را با فرض نیروگذاری روانی نوزاد روی خود و نه دیگران مطرح کرد. براساس این فرض و تجربه نوزاد، همه جهان و تجربه نوزاد، همه جهان در خدمت عالی‌جناب نوزاد است. اما این مفروضه بیش از آنکه بر مفهوم امروزی خودشیفتگی ( نارسیسیزم ) به کار آید، در تبیین زندگی بیمار اسکیزوفرنیک و قطع ارتباط او با محیط پیرامون به‌کار رفت. چنین نگاهی به خودشیفتگیِ نخستین ممکن است با ماهیت فطریِ ارتباطی انسان در تعارض باشد. متفکرینی که بر اهمیت نخستین ارتباط تأکید می‌کنند خودشیفتگی را در منظری تحولی و تثبیتی نگاه نمی‌کنند، بلکه آن را جبرانی برای سرخوردگی‌های ارتباطی نخستین می‌دانند (2011,Williamson). تقریباً از آغاز تولد روانکاوی معلوم شد به سختی می‌توان افرادی را که به شکل مرضی دغدغه ارزش خود دارند با مدل تعارضی درک کرد، زیرا به‌نظر می‌رسد چیزی از زندگی درون روانی آنها کم است. اگر انسان را موجودی موضوع‌جو ببینیم، در این صورت خودشیفتگی ( نارسیسیزم ) نیز باید در فضایی ارتباطی درک و نشانه‌های آن در قالب خلاءهای ارتباطی دیده شود. در چنین فضایی، مفهوم خودشیفتگیِ نخستین به‌معنای قطع ارتباط با محیط پیرامون و نیروگذاری روانی روی خود ‌معنا نمی‌یابد، بلکه بر مفهوم ارتباط نوازدانه با محیط پیرامون پوشش می‌دهد. به‌عبارتی دیگر، در این اختلال چنان به فرایند دلبستگی و ارضا آن آسیب وارد می‌شود، که درک رفتار فرد یا خودشیفته در قالب دفاع‌های متعارض با احساسات دشوار می‌شود. اما اشکال خفیف‌تر خودشیفتگی را می‌توان در قالب تعارضی درک کرد.
شدلر و وستن (2010) بر این باورند که افراد خودشیفته ممکن است به لحاظ ذاتی حساسیت بیشتری به پیام‌های غیرکلامی هیجانی داشته باشند. شواهد در این راستا نشان از همخوانی اختلال خودشیفتگی با تجربه نوزادانی می‌دهد که به شکلی غیرطبیعی یا فوق طبیعی با عواطف، نگرش‌ها، و انتظارات بیان نشده دیگران کوک‌اند. به عبارت دیگر، این افراد در درک ناهشیار حالات هیجانی متجلی در زبان بدن بسیار تیز و حساس هستند. نکته‌ای که به نوعی بر ماهیت ارتباطی خودشیفتگی صحه می‌گذارد. کرنبرگ (1970) از دگر سو اظهار می‌کند که این افراد فطرتاً رانه‌های پرخاشگرانه قوی‌تر و یا تحمل کمتری برای دلهره نسبت به این رانه‌ها دارند. به‌عبارتی آنها از قدرت درونی خود در هراسند و تحمل خشمگین شدن را ندارند.
از منظر دیگر می‌توان خودشیفتگی ( نارسیسیزم ) را در قالب رشد هیجانی بهتر درک کرد. در مفهومی عام و همسو با تفکر روان پویشی، شخصیت چیزی جز نحوه‌ی نظم‌دهی هیجان‌ها، و به طبع آن افکار و اعمال نیست. از این رو با فهم نحوه مواجهه و تنظیم هیجان‌ها می‌توان به درک عینی‌تر و دقیق‌تری از سازه‌های شخصیتی دست یافت. مهمترین هیجان های مرتبط در این خصوص شرم و غرور است که در نوشتار دیگری در خصوص آن گفتم.
وقتی محور اساسی خودشیفتگی ( نارسیسیزم ) ارزش خود و سلسله مراتب آن بر مبنای شرم و غرور و شرم و تحقیر باشد، بدیهی است که واکنش روانی دفاعی اصلی آن هم یک چیز است: وسواس ارزش گذاری! این وسواس خود را در قالب آرمانی‌سازی و بی‌ارزش‎سازی (Idealization and Devaluation) نشان می‌دهد که دو روی یک سکه‌اند: بهترین استادکیست؟ بدترین استادکیست؟ بدترین دانشجو کیست؟ بهترین کیست؟ و … این فرایند وسواس گونه ارزش گذاری می‌تواند فرافکنده و درون فکنده نیز شود: من آنم که رستم بُود پهلوان، پسر کو ندارد نشان از پدر! این ارزش‌گذاری در خصوص خود و دیگران در حال نوسان است. افزون بر این، دو بعد ارزش‌گذاری از طریق سازوکار دوپاره‌گی از هم متمایز نگاه داشته می‌شوند. فرد یا در حالت ارزنده سازی خود و دیگری است، و یا در حالت بی‌ارزش سازی خود و دیگری. به عبارتی دیگر، وقتی بر بام جهان است خبر از تجربه قعر چاه ندارد، و وقتی در قعر چاه است نمی‌داند روزی بر بام جهان بود. بدیهی است که مبنای این واکنش دفاعی بدوی دوپاره سازی است.
واکنش دفاعی مرتبط دیگر در این خصوص بی‌عیب و نقص گرایی (Perfectionism) است. معیارهای بالا و غیر واقع‌بینانه که یا به پندار حصول می انجامد (خودبزرگ پنداری) یا به نقصان عدول از معیارها (افسردگی). برای چنین افرادی، در فرایند روان‌درمانی، هدف درمان تکمیل خود و نه درک و فهم خود است. گرایش به بی‌عیب و نقص بودن، خود را در قالب سرزنش مداوم خود و یا دیگران (در صورت فرافکنی بی ارزشی خود) منعکس می‌سازد. گاهی نیز فرد، دیگری را کامل می‌بیند و با همانند‌سازی با آن دیگری(همانندسازی فرافکن) ارزش خود را بالا می‌برد. گرایش به بی‌عیب و نقص بودن به‌عنوان یک دفاع نه موتور، که ترمز پیشرفت است زیرا استانداردهای غیر واقع بینانه تنها به سرزنش خود، افسردگی، و ناتوانی در حرکت و پیشرفت منتهی می‌شود. در مجموع، محور اساسی واکنش‌های دفاعی خودشیفته، وسواس ارزش‌گذاری خود و دیگری در قالب بی‌ارزش‌سازی و آرمانی‌سازی است. این دو گرایش، می‌تواند فرافکنده یا درون فکنده ‌شود. انکار و تحریف چاشنی آن است، و معیارسازی‌های کامل و بی‌عیب و نقص برای خود و دیگری نیز از ملازمات آن.
نیما قربانی

بنیاد روانشناسی و فلسفه

روان نیوز (تازه ترین مطالب در حوزه روانشناسی)