رابطۀ فروید و فلسفه
رابطۀ فروید و فلسفه
رگههای حضور فلسفه در نظریۀ فرویدی را نمیتوان با مطالعۀ منابع ارجاعی او یا سرچ نام فیلسوفان در مجموعه آثار وی مشاهده کرد. ردپای دانش فلسفی ژرف فروید را بایستی در سطح مبانی و مبادی اندیشه، و استفادۀ وی از دستگاه مفاهیم و واژگان مختلف سراغ گرفت. فروید و بسیاری از مهمترین چهرههای مورد وثوقاش، مانند فخنر و هربارت، حتی آنجا که به ظاهر در زمینۀ علوم طبیعی مینوشتند، در لحظات بسیاری وامدار درک فلسفی از کارکرد فاهمۀ بشر بودند. حتی بی آنکه مشخصاً به آن نظریات ارجاع دهند، چه این نگاه پیچیده و عمیق فلسفی برای ایشان هوای بدیهی عصرشان بود، و اساساً نیازی به ارجاع بدان نمییافتند. فروید، به عنوان کسی که طرحی نو در «نظریۀ آگاهی» در افکند، در لحظات بسیاری از بینشِ فلسفی ماقبل خود گسست، اما نکتۀ اساسی اینجاست که حتی این گسست نیز بدون احاطه و ارجاع به نظام معرفتشناختی متفکران متقدم قابل درک نخواهد بود. همانگونه که امروز نیز هر نظریۀ جدید علمی پیرامون آگاهی نیز باید به نوعی تکلیف خود به «موضع دکارتی» روشن کند.
نقش اول داستان فروید و فلسفه نه نیچه و شوپنهاور، که فیلسوف و روانشناس قدرندیده فرانتس برنتانو است. برنتانو نقش منحصر بفردی در تاریخ فلسفۀ غرب ایفا میکند، چرا که بنیانگذاران چندی از مکاتب اصلی و بسیار متفاوت فلسفی در قرن بیستم با واسطه یا بیواسطه شاگرد وی بودند: هوسرل، فرگه و فروید.فروید شخصاً در محضر برنتانو تلمذ کرده بود، و تأثیرات آموزههای وی تا به آخر عمر در آثار وی مشهود بود، با اینکه تقریباً هیچ جا به این تأثیرات اشاره مستقیم نمیشود. (یکی از منابع مفید جهت آشنایی با رابطۀ فروید با برنتانو این کتاب است: DAVID LIVINGSTONE SMITH; FREUD’S PHILOSOPHY OF THE UNCONSCIOUS) نیچه و شوپنهاور فیلسوفان مهم و ارجمندی در تاریخ فلسفۀ غرب هستند (که البته آشنایی جدی با نظراتشان با مطالعۀ ترجمههای فارسی مغشوش موجود حاصل نمیشود). اما در اهمیت نقش آنها در تکوین نظریۀ فروید اغراق و سهلاندیشی بسیاری میشود. بدون شناخت دقیق آراء و تأثیرات عمیق برنتانو بر علمای معاصرش، ردپای فلسفه در آثار فروید را نخواهیم دید.
فروید متفکری بود که در فضای پس از انقلاب کوپرنیکی کانت میاندیشید. ژرمنها در بازۀ نزدیک به پنجاه سال پس از این انقلاب، تقریباً به اندازۀ تمامی تاریخ و تمامی ملل روی زمین اندیشۀ جدی فلسفی تولید کردند، که ماحصل آن در لحظات بسیاری از تمدن امروزین غرب هویداست (البته کسی که معتقد است «فلسفه خود قادر به پاسخ گویی به پرسشهای خود نیست و ما را درچرخه حیرانی و جهالت همچنان اسیر و گرفتار نگاه می دارد» [کذا!] از این همه چیزی نمیداند.) اندیشههای این دوره که امروز آنرا ایدهآلیسم آلمانی میخوانیم چنان دریای ژرفی بود، که کمتر متفکری میتوانست بدون تر شدن پایش در این دریا خطر به اندیشیدن جدی کند (وضعی که به نوعی امروز نیز کماکان صادق است). یکی از مؤلفههای اصلی این نظام اندیشه، سودای متفکران آن برای دست یابی به نظام جامعی از دانش و فلسفهای طبیعی بود (ن.ک. آراء فیشته و شلینگ). در این مسیر آنها به تمایز تندوتیزی که ما امروز میان فلسفه و علوم تجربی قائلیم باور نداشتند. فلسفه برای ایشان دانشی چنان جامع بود که حتی این علوم را نیز به نوعی زیر چتر خود میگرفت. (امروز هم میتوان گفت پیدا کردن نسبتی اصیل با علوم نظری و فنی بدون توجه به مبادی فلسفی تا حدی ناممکن و تاحدی خطرناک است، بحثی که البته جای طرح آن اینجا نیست). بسیاری از متفکرانی که بعدها به طرح ایدههای روانشناسانه پرداختند، مانند هربارت، فخنر و فروید، در چنین بستر فکری رشد کرده بودند. برای همین است، که حتی آنجا که فروید به صراحت نسبت خود را به فلسفه هیچ میداند، در نهایت نمیتواند در سطح نظام مفاهیمِ معرفتشناختی از میدان جاذبۀ آن بگریزد.
این نکات در حد اشارات و مقدماتیست تا بدانیم به چه سنت فکری پیچیدهایم مواجهیم. سنتی که نمیتوان با ارجاع به چند منبع درجه دو و سه فارسی تکلیفش را یک سره کرد. پژوهشهای بسیاری نیز که دیگر کشورها انجام شده در دسترس است و ای کاش در حد کپی/پیست هم شده از آنها استفاده میکردیم. آنجا که شروع به مطالعۀ دقیق فروید کنیم و در سنتِ پسِ پشتِ مفاهیم و واژگانش تأمل دقیق کنیم، آنجایی که مباحث جدی و پیچیدهای مانند «فروید و فلسفه» را دستمایه تفنّن خود نکنیم، آنجا که ردای استادی را کنار گذاشته و شروع به شاگردی کنیم، آنجا میتوانیم شروع به آموختن فلسفه و فروید کنیم و شاید پس از سالها بتوانیم بدین سوال پاسخ دهیم چرا یکی از معدود کتابهایی که فروید در واپسین سالهای عمر با خود به تبعیدش در لندن برد «سنجش خرد ناب» بود. (احتمالاً یکی از همان کتابهایی که «ما را درچرخه حیرانی و جهالت همچنان اسیر و گرفتار نگاه می دارد»!).
مجتبی آل سیدان